من عاشق

دل نوشته ها

شهرزاد را دیدی....

---

شهرزاد را دیدی..

عشق زندگیش را گرفتند..

سکوت را شایسته دانست..

زندگی به رنگ اجبار را به او بخشیدند..

سکوت کرد..

تحقیر را با او آشنا کردند..

دم نزد..

اما..

امیدش را که گرفتند..

شکست..

عشق و زندگی و خوشی و هرچیز که داری را هم که ببازی..

امیدت که باشد میتوانی از نو بسازی..

اما..

وای به روزی که امیدت را بگیرند..

بی امید..

تمام خواهی شد..

هرگز..

امیدت را به کسی نبند....




۰۸ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۰۹ ۱ نظر
ADRINA MOFRAD

حق من بود....

حق من بود که باشى و نگاهم بکنى
که به هر ثانیه با عشق دعایم بکنى
حق من بود که از نم نم باران بهشت
خوشه اى عشق بچینى و صدایم بکنى
حق من بود بمانى و در اندوه غروب
سپرم باشى و با عشق تو رامم بکنى
حق من بود که اغوش تو جایم بشود
نه که در معر که ى عشق وداعم بکنى
حق من بود چو اهو تو اسیرم باشى
نه که با وسوسه اى طعمه ى دامم بکنى
حق من بود بهار دل من باشى تو
نه که در فصل خزان بر سر دارم بکنى
حق من بود تو باشى همه ى دلخوشیم
تو نماندى که مرا مست و خرابم بکنى

۲۹ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۳۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ADRINA MOFRAD

لب های تو لب نیست

لب‌های تو لب نیست! عذابی‌ست الهی
باید که عذابی بچشم گاه به گاهی
در لحظه‌ی دیدار تو، گفتم که بعید است
چشمان تو من را نکشاند به تباهی
لب‌های تو نایاب‌تر از آب حیات است
تو سوزن پنهان شده در خرمن کاهی
این کار خدا بوده که یکباره بیفتد
در تنگ بلور شب و من مثل تو ماهی
ای شاخه نبات غزل حافظ شیراز !
معشوقه‌ی مایی، چه بخواهی چه نخواهی!!

۲۹ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۳۷ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ADRINA MOFRAD

مترسک ساختم!


مترسک ساختم ! تا پاسبان خرمنم باشد
نه اینکه شانه هایش تکیه گاه دشمنم باشد!

لباسم را تنش کردم کلاهم را به او دادم

که شاید قدر دان زحمت گاو آهنم باشد

گمان حتی نکردم شاید آن اهریمن بدخو

به من نزدیکتر از دکمه ی پیراهنم باشد!

خودم کردم ! که بردوشش کلاغی دیدم و رفتم !

که ترسیدم گناهش تا ابد بر گردنم باشد

ندانستم که بار این گناه آسانتر است از آن

که عمری لکه ی این ننگ نقش دامنم باشد!

...

مترسک ساختم ! در دردسر افتاده ام اما

گمانم چاره اش دست اجاق روشنم باشد!!

۲۹ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۳۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ADRINA MOFRAD

دلم گرفته...

دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من
گر از قفس گریزم، کجا روم، کجا، من؟

کجا روم؟ که راهی، به گلشنی ندارم
که دیده برگشودم، به کنج تنگنا، من

نه بسته‌ام به کس دل، نه بسته دل به من کس
چو تخته پاره بر موج، رها، رها، رها من

ز من هر آن که او دور، چو دل به سینه نزدیک
به من هر آن که نزدیک، ازو جدا، جدا من

نه چشم دل به سویی، نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی، به یاد آشنا، من

ز بودنم چه افزود؟ نبودنم چه کاهد
که گویدم به پاسخ، که زنده‌ام چرا من؟

ستاره‌ها نهفتم در آسمان ابری ـ
دلم گرفته، ای دوست! هوای گریه با من

۲۹ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۳۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ADRINA MOFRAD

این چیست؟


این چیست که چون دلهره افتاده به جانم
حال همه خوب است- من اما نگرانم
در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر
مثل خوره افتاده به جانم که بمانم

چیزی که میان من و تو نیست غریبی ست
صد بار تو را دیده ام ای غم به گمانم؟!

انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم

از سایه سنگین تو من کمترم آیا؟!
بگذار به دنبال تو خود را بکشانم

ای عشق...! مرا بیشتر از پیش بمیران
آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم

۲۹ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۳۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ADRINA MOFRAD

تنم....

تـنـم از حادثـه خـسـتـه دلـم از غـصـه شـکـسـتـه
یـه مـسـافـر غـریـبـم راهـی یـک راه دورم
ناجـی شـکـسـتـه بـالـم کـه تـویـی تـنـها نـشـسـتـی
ای کـه واسـه خـاطـر مـن دل مـردم و شـکـسـتـی.
پـر بـغـض و گـریـه بـودم تـو رسـیـدی تـا بـخـنـدم
واسـه پـیـدا کـردن تـو دل بـه جـاده ها مـی بـنـدم
راهـیـه یـه کـوره راهـم کـولـه بـار عـشـقـو بـسـتـم
دیـگه از خـودم بـریـدم دیـگـه از آیـیـنـه خـسـتـم
تـویـی کـعـبـه وجـودم دور چـشـمـه ی تـو گـشـتـم
نـکـن از دلـم گـلایـه بـایـد از تـو مـی گـذشـتـم
می خـوام ایـن عـشـق قـشــنگـو از نگـاهـت پـس بـگـیـرم
نـمـیـخـوام مـثـل پـرنـده تـوی یـک قـفـس بـمـیـرم
ای نـگـاه آبـی نـاز کـاش تـو مـهـربـون نـبـودی
مـیـون ایـن هـمـه آدم تـو یـه هـم زبـون نـبـودی
لـحـظـه گـذشـتـن از تـو آخـریـن لـحـظـه دیـدار
واسـه تـو از تـو گـذشـتـم هـمـیـنـو مـیـگـن یـه ایـثـار

۲۹ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۳۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ADRINA MOFRAD

روزهای بودنم با تو....

ﺧﯿﺮﻩ ﺍﻡ ﺩﺭ ﭼﺸﻢِ ﺧﯿﺴﺖ ﺣﺴﺮﺗﻢ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﮐﻦ
ﻗﺒﻠﻪ ﺍﻡ ﺑﺎﺵ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ، ﻧﯿﺘﻢ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﮐﻦ

ﺍﯼ ﮐﻪ ﺭﻭﯾﺎﯾﺖ ﺩﻟﯿﻞِ ﮔُﻨﮓِ ﻋﺼﯿﺎﻧﻢ ﺷﺪﻩاﺳﺖ
ﺷﻌﺮﻫﺎﯾﻢ ،ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯾﻢ ، ﺧﻠﻮﺗﻢ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﮐﻦ

ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺷﺎﻧﻪ ﺍﺳﻄﻮﺭﻩ ﻫﺎ ﺑﺎﺭﯾﺪﻩﺍﻡ
ﺭﺩِّ ﺍﺷﮏِ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺑﺮ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﮐﻦ

ﻏﺮﻕِ ﺁﻏﻮﺷﺖ ﺷﺪﻡ، ﺍﺣﺴﺎس من ﺩﺭ ﺑﻨﺪ ﺗﻮﺳﺖ
ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻤﺖ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻟﺘﻢ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﮐﻦ

ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﺑﺎﺗﻮ ﻋﻼﻣﺖ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﺳﺖ !
ﺗﻮﯼ ﺗﻘﻮﯾﻤﻢ ﺑﻤﺎﻥ ﻭُ ﻋﺎﺩﺗﻢ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﮐﻦ

ﮔﺮﭼﻪ ﻧﻘﺶِ ﻣﻨﻔﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﺍﯾﻔﺎ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ
ﺩﺭ ﻏﺰﻝ ﻫﺎ ﺟﻨﺒﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺜﺒﺘﻢ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﮐﻦ

ﺍﺯ ﻗﺮﺍﺭﻡ ﺑﺎ ﺗﻮ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺍﺳﺖ من ﺁﻭﺍﺭﻩ ﺍﻡ!
ﻻ ﺍﻗﻞ دل شوﺭﻩ ﻫﺎﯼ ﺳﺎﻋﺘﻢ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﮐﻦ

۲۹ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ADRINA MOFRAD

خوشی های روزگار...


از خوشی های روزگار
همین بس که آدمیزاد به همه چیز عادت می کند..
به رفتن..
به ماندن...
به داشتن ِ کسی و بعد به نداشتنش...
به بودن... به نبودن...
به عشق، به بی عشقی...
به حرف زدن... به سکوت... به دل بستن... به دل کندن...
به صندلی خالی... به حضور تازه وارد... به جای خالی اش حتی...
به خندیدن... به گریستن... به استرس... به آرامش...
به بیکاری... به کار مدام...
به دلی که دیگر تنگ نمی شود... به قلبی که دیگر برای کسی نمی تپد...
به زندگی ای که میگذرد... خوب یا بد...
قبل از اینکه قدم از قدم برداری، یادت باشد
که به همه چیز این زندگی عادت می کنی... باور کن...


۲۳ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۴۲ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ADRINA MOFRAD

اگر دیدی....


اگر دیدی کسی غیر طبیعی غذا میخوره و مکثـــــــــ میکنه بدون " ناراحته" ..،اگر دیدی کسی اصلا اشک به چشماش نمیاد بدون خیلی تو داره..
اگر دیدی کسی زیاد میخنده بدون " خیلی زخم خورده"،اگر کسی حالتو زیاد پرسید بدون آدم ساده ای هست...
اگر دیدی کسی به همه چیز بی توجه هست بدون " زمانی زیاد از حد عاشق بوده"


اگر دیدی کسی در احوال پرسی هی میگه :شکر بد نیستم" بدون دروغ میگه...نه حالش خوبه...نه روزگارش..

اگر دیدی کسی خیلی فیلم نیگاه میکنه بدون ازنظر عاطفی کمبودداره،اگر دیدی کسی زیاد آهنگ گوش میکنه
بدون " دردهاشو خیلیا نمیفهمن " ..اگردیدی کسی خودشو از دید دیگران قایم میکنه بدون " از خیلی ها ضربه خورده "

 

____________________________________________

پروردگــــارا؛

اینک،سکان زندگی طوفان زده ام را به تو می سپارم؛

می دانم که نتیجه ی این اعتماد و توکل، آرامــــش است ...

۱۹ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۳۷ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ADRINA MOFRAD